راهکارها و مقدمات عقیده بر دو قسم است:
الف- گاه مقدمات واسبابی که منجر به حصول عقیده شده، مقدمات خطائی واشتباه بوده است ودرحقیقت شخص صاحب عقیده در چینش و ارزیابی آن ها مرتکب خطا و غفلت گردیده است. چنین عقیده ای رادراصطلاح «عقیده ی باطل» گویند و به مقدمات و عللی که موجب چنین عقیده ای شده «علت یا علل» اطلاق می شود.
ب- گاه مقدمات و اسبابی که درواقع نیزنقش مقدمه ای دارند، و از حیث منطقی حصول عقیده ازاین مقدمات درست و صحیح بوده است و صاحب عقیده عمداً وبه خطا مرتکب هیچ گونه اشتباهی نشده است.چنین عقیده ای را «عقیده ی صحیح وحق» و در اصطلاح «آزادی فکر» یا «اندیشه» می گویند که مطابق با واقع است وازمقدمات آن به «دلیل یاادله» تعبیر می شود.[۲۲۴]
پس آزادی اندیشه با دلیل و برهان همراه و قرین است اما آزادی عقیده با تقلید، تعصب و چه بسا عناد و لجاجت همراه است.
شهید مطهری در این باره می نویسد:
«فرق است میان آزادی تفکر و آزادی اندیشه. آزادی تفکر ناشی از همان استعداد انسانی بشراست که می تواند درمسائل بیندیشد.این استعداد بشری حتما باید آزاد باشد، پیشرفت و تکامل بشر در گرو این آزادی است. اما آزادی عقیده خصوصیت دیگری دارد چون هرعقیده ای ناشی از تفکر صحیح و درست نیست. منشاء بسیاری از عقاید یک سلسله عادت ها و تقلیدها و تعصب ها است. عقیده به این معنا نه تنها راه گشاست که به عکس نوعی انعقاد اندیشه به حساب می آید. یعنی فکرانسان درچنین حالتی، به عوض این که باز و فعال باشد، بسته و منعقد شده است در این جا است که آن قوه ی مقدس تفکر، به دلیل این انعقاد و وابستگی، دردرون انسان اسیر و زندانی می شود. آزادی عقیده درمعنای اخیر، نه تنها مفید نیست بلکه زیان بارترین اثرات رابرای فرد و جامعه به دنبال دارد»[۲۲۵]
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
شهید مطهری به شدت از تقدم اندیشه برعقیده جانب داری می کند و معتقداست: «اعتقادهایی که کوچک ترین ریشه ی فکری ندارد فقط یک انعقاد و یک نماد روحی است که نسل به نسل آمده است. آن ها عین اسارت و جنگیدن برای از بین بردن این عقیده ها جنگ در راه آزادی بشراست نه جنگ علیه آزادی بشر. حکم آیه «لااِکراهَ فِی الدَّین» آزادی فکر است نه آزادی عقیده»[۲۲۶]
اسلام طرفدار آزادی فکر و اندیشه است، اما عقیده ای را که منافی با فکر و اندیشه باشد نه تنها جزو حقوق انسان برنمی شمارد بلکه آن را منافی فکر و اندیشه تلقی می کند و در مرحله ی اول از صاحبان عقیده می خواهد که از آن دست بردارند و درمرحله ی بعد به انسان های دیگر اجازه میدهد با راهکارهای مختلف و مناسب درصدد درفع عقاید باطل برآیند و زمینه ی جایگزینی اندیشه به جای عقیده را فراهم آورند.[۲۲۷]
ثانیاً- آیاتی که دلالت صریح به مشروعیت و انحصار مقبولیت دین اسلام به عنوان تنها دین برتر و مقبول نزد خداوند دارد، در تعارض با آیه ی «لا اکراه فی الدین» نیست.
در آیه «ان الدین عندالله الاسلام»[۲۲۸] «همانا دین نزد خدا اسلام است» ، واژه اسلام به معنای تسلیم است بنابراین معنی آیه این است که آیین حقیقی در پیشگاه خدا همان تسلیم در برابر فرمان او است، و در واقع روح دین در هر عصر و زمان چیزی جزء تسلیم در برابر حق نبوده و نخواهد بود، منتها از آنجا که آیین پیامبر اسلام (ص)، آخرین برترین آیین هاست و نام اسلام برای آن انتخاب شده است و گرنه از یک نظر همه ادیان الهی، اسلام است واصول ادیان آسمانی نیز یکی است هر چند خداوند با تکامل جامعه بشری، ادیان کامل تری برای آنها فرستاده تا به مرحله نهایی تکامل که دین خاتم پیامبران، پیامبر اسلام (ص) می باشد رسیده است.[۲۲۹]
از این رو خداوند می فرماید:
«وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرینَ»[۲۳۰]
«و هر که جز اسلام دینى دیگر جوید هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است»
«ومَن یَبتَغِ غَیرَ الاِسلامِ دیناً فَلَن یُقبَل مِنهُ» تأکید بر رفتار برمبنا ی میثاق و پیمان الهی است، «وَهُوَ فِی الاخِرَهِ مِنَ الخاسِرینَ» تأکید بر آن است کسانی که آزادی از قید بندگی خدا را برگزینند، همانا مطیع شرایع و احکامی می شوند که تمایلات نفسانی شان آنها را ابداع کرده و خداوند هیچ سلطه ای نسبت به آن احکام ندارد و آنها را نازل نکرده، پس اسلام دینی است که واجب است همه اهل زمین مطیع آن گردند،چون اسلام دین تسلیم در برابر خداست و همه مردم را تحت یک لوای واحد مجتمع می گرداند و هر کس غیر آن را طلب کند برای او جز خسارت و زیان نخواهد بود.[۲۳۱]
۵-۴-۲. شبهه دوم – وجوب تکالیف شرعی برای بندگان ،در تعارض با اختیار وآزادی در دین مطابق آیه لا اکراه فی الدین است.
۵-۴-۲-۱جواب و رد شبهه:
اولاً: از مسائلى که در باب آزادى مطرح مى شود این است که آیا آزادى حق است یا تکلیف؟ آیا از ابتدا انسان نسبت به آزادى محق بوده است یا مکلّف؟ و در صورتى که محق باشد، آیا این حق را خدا به او داده است یا حق اوست؟ و اگر این حق را خدا در اختیار او قرار داده، در قبال این آزادى آیا وظیفه و تکلیفى دارد؟ و اگر دارد وظیفه او چیست؟ آیا این وظیفه فقط در قبال حق آزادى خود مى باشد و آزادى دیگران هیچ اهمیتى ندارد؟ آیا انسان موظف است که حدود آزادى دیگران را رعایت کند و یا اینکه این اجازه به او داده شده تا به آزادى دیگران تجاوز و تعدى نماید؟
همانطور که مى دانیم هر جا حقى باشد در مقابل آن تکلیفى نیز وجود دارد، چرا که حق و تکلیف دو مقوله جدا نشدنى از یکدیگرند، از جمله این حقوق، حق فرزندان بر پدر و یا مادر.
والدین در مقابل حقوق فرزندان مکلف هستند؛ و آن بدین معنى است که وظیفه دارند که این حقوق را رعایت و اجرا کنند. عکس این مسأله نیز وجود دارد. پدر و مادر نیز بر فرزندان حقى دارند که فرزندان مکلف به رعایت آن حقوق مى باشند. پس حق و تکلیف دو مقوله جدا ناشدنى از یکدیگرند بحث را با طرح این سؤال دنبال مى کنیم که آیا اختیار و آزادى یکى از حقوق انسانها است؟ و آیا این حق او بوده، یا اینکه خداوند به او بخشیده است؟
در نهجالبلاغه این مسأله به وضوح ذکر شدهاست؛ حضرت در نامهاى خطاب به امام حسن علیهالسلام مى فرماید:
«ولا تَکُن عَبدَ غَیرِکَ وَ قَد جَعَلَکَ اللهُ حُرَّا…» [۲۳۲] «بنده دیگری نباش چراکه خداوند تو را آزاد آفریده است» این سخن حضرت به این معناست که خداوند این حق را به انسان داده که آزاده باشد و آزادى حق مسلم اوست و انسان این اجازه را ندارد که این حق خدادادى را نادیده گرفته و بنده و تسلیم غیر خدا گردد.
در جایى دیگر حضرت اینطور مى فرماید: «فَاعمَلوا و أَنتُم فى نَفس البَقاء، و الصحف مکشوفه، و التّوبه مبسوطه، و المدبر یدعى، و المسیء یرجى، قبل أن یحمه العمل و ینقطع المهل…»[۲۳۳] «تعیین کار کنید در حالیکه در فراخى زندگانى هستید و نامهها گسترده و توبه و بازگشت گسترده است و روگرداننده خوانده مى شود و بدکار را امیدوارى مى دهند، پیش از آنکه چراغ عمل خاموش گشته فرصت از دست برود …»
حضرت با این سخنان، انسانها را دعوت مى کند که تا زنده هستند از این فرصت خود براى بندگى و عبادت خدا استفاده کنند؛ در حقیقت امام انسانها را دعوت مى کند تا از این فرصت آزادى که به آنها داده شده بهره ببرند و تا هنگامیکه این آزادى در اختیار ایشان است برگردند و توبه کنند، و بشتابند که بعد از این دیگر نه فرصتى براى این کار است و نه توانائى و قدرتى براى انجام اعمال نیک.
بنابراین وجوب تکلیف شرعی بر بندگان ، در مقابل حق عبودیت خداوند است و موجب سلب اختیار عمل از بندگان نمی گردد.
هدف و غرض اصلی خداوند از تشریع تکالیف، اطاعت و پیروی و امتثال بندگان است، نه این که هدف، صرفاً، بیان تکالیف باشد.
عقل سلیم حکم میکند که پیمودن راه کمال و رسیدن به سعادتِ مقصود، با عمل و پیروی از برنامههایی است. که عقل و شرع آنها را بیان کردهاند و چون این هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا که نوع انسان، بدون لطف الهی به آن نمیرسد، انجام دادن این لطف واجب است.
علاوه بر این، چون مرتبهی لطف مقرّب. بعد از اثبات اصل شریعت و وحی است، مراد و مقصود شارع از تشریع احکاماش را از مطالعهی قرآن کریم هم میشود به دست آورد. قرآن، در موارد متعدّد. این مضمون را بیان میکند که اگر خداوند، دستوری داده و یا لطفی کرده و یا ضرری را متوجه انسانها کرده، هدف، انجام دادن آن دستورها بوده است تا در سایهی آن، به کمال مطلوب برسند.
در این جا به ذکر چند آیه در این مورد بسنده می کنیم:
«وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَهٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ» [۲۳۴] «درهیچ شهری پیامبری نفرستادیم مگر آنکه مردمش رابه سختی ورنج دچار کردیم تامگر به زاری درآیند.»
در این آیه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آیهی کریمه این میشود که خداوند، پیامبران را برای ابلاغ تکالیف و ارشاد بندگان، به سوی کمال فرستاده (لطف محصّل) منتها چون رفاهطلبی و سستی و فرو رفتن به نعمتهای دنیایی، میتواند سبب سرکشی و بیخبری انسان از هدف خلقت و اجابت درخواست انبیا شود، حکمت الهی اقتضا میکند تا آنان را گرفتار سختیها کند تا به سوی اوامر الهی برگردند چون هدف اصلی، انجام دادن دستورهای الهی بوده، انبیا، صرفاً، به اقامهی حجّت و برهان اکتفا نکردهاند، بلکه اقدام به نمایش معجزات و بشارت نیکوکاران و ترسانیدن بدکاران میکردند - «رسلاً مبشرین ومنذرین»[۲۳۵] - و این امور، در گرایش مردم به اطاعت و دوری گزیدن از معصیّت، دخالت دارد.[۲۳۶]
از آیه فوق برداشت می شود که مدلول حجت مذکور در این آیه، همان حجت ظاهری (پیامبران) است. چرا که مشخصا از پیامبران (ص) نام میبرد، یعنی خودش مدلول حجت را مشخص کرده.
امام علی(ع) می فرماید : پس از أنبیاء حجّتی وجود ندارد و فرموده: تمّت بنبیّنا محمّد (ص) حجّته. این بیان امام علی هم کاملا مطابق با آیه فوق است و اشاره به این دارد که پس از پیامبران هیچ حجتی وجود ندارد.[۲۳۷]
سنت خداوند بر آن است که «اتمام حجت» کند یعنی بصورت روشن راه را از چاه مشخص کرده و بگوید که راه سعادت کدام است؟ قاعده لطف که از قواعد مسلّم علم کلام است گویای همین مضمون است.
این قاعده می گوید که لطف بر خداوند واجب است یعنی باید با ارسال رسل و انزال کتب زمینه های قرب بنده به خداوند و دوری اش را از نافرمانی فراهم سازد. یعنی توسط پیامبران ارشاد نماید و سنت حضرتش اجبار نیست. «لطف» روشنگری است و بیان صراط هدایت و به تعبیر مرحوم شعرانی «لطف بمعنای الجاء و اجبار مردم به طاعت نیست بلکه به معنای هدایت و تسهیل اسباب است که اگر خواست به اختیار خویش اطاعت کند». خداوند از آغاز خلقت انسان این «لطف» را بر انسان ارزانی داشته و تا قیامت هم خواهد داشت. خداوند برای انسان دوحجت قرار داده است یکی حجت باطنی است که همان عقل است که او را دعوت به اطاعت از خداوند و بندگی می نماید و حجت دوم انبیاء و رسل و امامان آنها هستند. [۲۳۸]
ثانیاً : از این آیه استفاده می شود که نصب امام نیز از مصادیق لطف مقرّب می باشد این پیش فرض، با توجّه به تعریف مقام امامت و وظایف و اوصاف، آن کاملاً روشن و قابل قبول است. مرتبهی امامت، نزدیک به مرتبهی نبوّت است، با این فرق که پیامبر (ص)، مؤسّس تکالیف شرعی است و امام، حافظ و پاسدار آن به نیابت از پیامبر (ص) می باشد.[۲۳۹]
این مسئله، نزد عقلا، معلوم است که هر گاه جامعه، رییسی داشته باشد که آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلاح و عدل و انصاف وا دارد، چنین جامعهای، به صلاح نزدیک و از فساد تباهی به دور است.[۲۴۰]
حالا اگر چنین رییسی، از جانب خدا و معصوم (ع) هم باشد، دیگر جای تردید در لطف بودن آن نمیماند.
ثالثاً: تا این جا، پذیرفته شد که خداوند، در کارهایش هدف دارد و غرض از تکلیف، عمل به دستور و رسیدن به سعادت است و لطف به معنای هر کاری که مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزهی اختیار او است، لکن این مقدار کفایت نمیکند مگر حکم کنیم، فلان کار (مثلاً امامت) حتماً مقرّب است و هیچگونه صارف و مانع و مزاحم و مفسدهی جانبی ندارد؛ زیرا، اندیشه و عقل بشری، ناتوان از آن است که در گسترهی هستی، چنین حکمی براند. این جا است که به بیان پیش فرض سوم میرسیم؛ یعنی، نصب پیشوا و امام معصوم الهی، هیچگونه مفسده و مزاحمی ندارد.
براساس نظر اندیشمندان شیعی و متفکران عقلی بعثت و نبوت پیامبران واجب است! یعنی بر خداوند متعال لازم بود که انبیاء را برای هدایت بشر بفرستد. استدلال این مطلب آن است که تکالیفی که از طریق گفته ی انبیاء و اوامر و نواهی آن ها برای ما ثابت می شوند، الطافی هستند در تکالیف عقلی. یعنی هر گاه انسان برانجام واجباتی که شرع معین کرده است کوشا باشد و از نواهی که شرع معین نموده است برحذر باشد به انجام واجبات عقلی و خودداری از نواهی عقلی نزدیکتر می گردد. زیرا شرع و احکام شرع را به بشر ارزانی دارند. بنابراین بعثت انبیاء امری واجب و لازم بوده است.!
لطف چیزی است که مکلّف با بودن آن به انجام طاعت نزدیکتر می شود و از انجام معصیت دورتر می گردد به شرط آن که تأثیری در متمکن ساختن مکلف برانجام تکلیف نداشته باشد و به حد اجبارمکلف برانجام فعل هم نرسد.
نتیجه بحث:
نتیجه آن که براین اساس هر آنچه از جانب خداوند متعال برای هدایت و نزدیکتر ساختن بندگان به اطاعت از اوامر الهی فرستاده شود، لطف است و نیز هر آنچه از جانب پروردگار برای دور ساختن بندگان از ارتکاب معاصی و محرمات ارائه شود لطف است. البته در صورتی که مکلف مجبور به انجام تکلیف و خودداری از معاصی نشود چون در این صورت دیگرلطف نیست بلکه اجبار خواهد بود و لطف الهی منافاتی با آزادی و اختیار بنده ندارد و بنده خود باید انتخاب کند و راه صحیح را بپیماید. بنابراین لطف پروردگار اختیار انسان را محدود و یا خدشه دار نمی کند!
۵-۴-۳ شبهه سوم: مشیت الهی، به معنای جبر است و با اختیار انسان خصوصاً اختیار و انتخاب دین منافات دارد.
۵-۴-۳-۱. جواب و رد شبهه:
اولاً: اگر کسی آیین و مکتبی را به عنوان برنامه علمی و عملی زندگی خود برگزید، عقل حکم میکند که از آن به بعد اعمال و افکار خود را بر اساس آن مکتبی که برگزیده تنظیم کند. او دیگر مجاز نیست هر گونه که دلش خواست بیندیشد و هر چه دلش خواست انجام دهد و الا انتخاب و پیروی او نسبت به آن مکتب لغو و بی معنا خواهد بود.
ویژگی انسان این است که «می تواند» بین گناه و عبادت یکی را انتخاب کند؛ اما به حکم قانون الهی اگر خواستار بهشت و رهایی از جهنم است، «باید» عبادت را برگزیند.
اختیار را خدا در ذات انسان قرار داده است و کسی نمی تواند این اختیار را از او سلب کند. اما باید توجه داشت که این بحث در تکوین است؛ به عبارتی دیگر خدا انسان را به گونه ای خلق کرده که در انتخاب آزاد است و این حقیقتی است روشن که هر کس آن را در درون خود می یابد. اما باید توجه داشت که تکوین غیر از تشریع است.
درست است که خداوند انسان را آزاد و مختار در انتخاب راه، آیین و مکتب خلق کرده است و فرموده «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»[۲۴۱] "کسى حق ندارد دیگری را از روى اجبار وادار به پذیرفتن دین کند، بلکه هر کسى باید آزادانه با به کارگیرى عقل و با تکیه بر مطالعه و تحقیق دین را بپذیرد"؛ اما بر کسی پوشیده نیست که همین خدا به واسطه پیامبرانش شریعت و قانونی به دست مردم داده که بر اساس آن به کسانی که این قانون را عمل کنند پاداش می دهد و به کسانی که آن را رعایت نکنند عذاب سختی می چشاند.
پس می توان نتیجه گرفت: ویژگی انسان این است که «می تواند» بین گناه و عبادت یکی را انتخاب کند؛ اما به حکم قانون الهی اگر خواستار بهشت و رهایی از جهنم است، «باید» عبادت را برگزیند.
خداوند انسان را مختار خلق کرد و دین که همان راه سعادت واقعی بشر است را به او عرضه کرد و فرمود: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» [۲۴۲].
«ما راه را بدو نمودیم؛ یا سپاسگزار خواهد بود ویا ناسپاسگزار»
منظور آن است اگر پذیرفتی و عمل کردی بهشت در انتظار توست و اگر نپذیرفتی جهنم میعاد گاه تو خواهد بود.