من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعۀ دیگر ببری از دستم
هر چه کوته نظرانند برایشان پیمای
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
که حریفان ز مُل و من ز تحمل مستم
به حق مهر و وفایی که میان من و تست
که نه مهر از تو بریدم، نه به کس پیوستم
پیش از آب گل من، در دل من مهر تو بود
با خود آوردم از آنجا، نه به خود بر بستم
من غلام توام از روی حقیقت لیکن
با وجودت نتوان گفت که من خود هستم
دائما عادت من گوشه نشستن بودی
تا تو برخواسته ای از طلبت ننشستم
تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیست
تو جفا کردی و من عهد جفا نشکستم
سعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دل
نروم باز گر این بار که رفتم جستم
درون مایه اصلی غزل:
نخستین نشانۀ قابل اتّکا ساقی و باده است با تصریح به ماهیت و جداسازی آن از ساقی متعیّن و باده انگوری که خواستاران آن «کوته نظر» خوانده می شوند. جناس مثل و «تامل» بسیار خوش ساخت است چون گذشته از موسیقی لفظ، شکل کتابتیِ آن مهم و دارای نقش است، بدین معنی که با بهره گرفتن از جنبۀ دیداری می خواهد بگوید فرق این دو ظاهرا فقط در دو حرف (تا)است ولی در معنی تا بی نهایت، و آن کجا و این کجا (نیز بنگرید به نمونه ای دیگر از این شگرد در بیت «راهی به سوی عاقبت خیر می رود. . . » در ص۳۰۳) امّا در مورد مفهوم «ساقی» ابهام هنر مندانه هست که مثل اغلب ظرافت های هنر مندانه سخن سعدی پوشیده و در یافت آن نیازمند تامل است، بدین معنی که ذهن را در گمان می اندازد که ساقی الست است یا گردانندۀ مِیِ انگوری. به نظر می رسد شاعر با ظرافت در بیت نخست «ساقی» را به مفهوم عرفانی و ازلی آن به خدمت گرفته و در بیت دوم که پای مُل نوشان در میان است به معنای دوم. نشانۀ گویای دیگر بیت «پیش از آب و گل من . . .» که با زبانی سخت ساده، صمیمانه و به دور از اصطلاح، ما را به جهان پیشان یا عالم ارواح پیش از خلقت جسم و قالب انسان و نفخ روح در آن فرا می برد. این بیت بی نهایت دل انگیز، خواه به قضایای پیمان الست برگردد (که در آن چون هنوز انسان خلق نشده بود در بارۀ مخاطب «اَلَستُ بِرَبّکُم» آرا گوناگون است، از جمله عزیز نسفی در (الانسان الکامل) معتقد است که خطاب به ماهّت بوده است. ص۱۶۱٫ همین نظر را نجم رازی در مرصاد العباد دارد. ص۱۱۵٫) و خواه به محبّت ارواح پیش از آفرینش کالبد، مطابق حدیث مشهور «تالیف» (الا رواحُ جنودُ مُجَنَّدهٌ. . . . الحدیث و نیسینگ المعجم. المفهرس لا لفاظ الحدیث النبوّی. ج۱٫ ص۳۸۵، مُشعِر بر محبّت ارواح به همدیگر در همان عالم)، در هر حال در ابتدا به نظر نمی رسد در بارۀ امور و عوالمی اسرار آمیز و دشوار یاب از این قبیل سروده شده باشد و گویی صرفا امری عاطفی و عاشقانه را نهایت با قدری مبالغه بیان می کند و اشاره و تلمیحی نیز در آن نیست، امّا با تامل معلوم می شود که چه افسون و اعجازی در آن نهفته است. آیا ساده تر از «پیش از آب و گِل» در اشاره به آن عالم خواص می توان یافت؟به همین سان دو عبارت فعلیِ «با خود آوردن» و «به خود بستن » با لطف عجیبی که در کاربرد دو حرف اضافۀ «با» و «به» هست و حرف «در» در لخت اول هم آن را کامل می کند . تداعی یا ایهامی هم در «بر بستن» به علاقۀ «آوردن» وجود دارد، بدین معنی که چیزی را که با خود می آورند. گاهی بر خود (گُرده یا کمر)می بندد. همچنین «پیش از» مفهوم زبانی است که به کمک قید سادۀ «آنجا» حالت مکان یا به اصطلاح تعّین مکانی پیدا می کند تا آوردن چیزی از آنجا ممکن شود. آنچه به نظر من دربارۀ هنر زبانی سعدی اهمیت بسیار دارد این است که او بویژه در همین دسته غزل هایش مصطلحات و مفاهیم اصلاً و ذاتاً پیچیده را به ساده ترین معادل آنها تبدیل یا بهتر بگویم «ترجمه» می کند، این نیز از همان موارد است (در ص۲۹۸به بعد نمونه هایی دیگر از آن نیز خواهد آمد.) اکنون به رسم قیاس چند بیت را که به رغم تفاوت های شکلی، اصل محتوایشان همین قدمت محبت است، به ترتیب زمان شاعران نقل می کنم.
زاری قهقستانی (ف۷۲۰ یا ۷۲۱) ظاهرا با تاثیر گیری از بیت سعدی و با افزودن «قائدۀ الست» :با خود آورده ام این قاعده از بدو الست. . . . . هر چه همره نشد اینجا نتوانم بربست (دیوان حکیم نزاری قهقستانی. ج۱٫ ص۳۶۱)
که خود الگو گیری آشکاری از این بیت سعدی است:
عشق من گلِ رخسار تو امروزی نیست. . . . . دیر سال است که من بلبل این بستانم
بیت حافظ البته لطف و گیرایی بیشتری از بیت نزاری و سلمان دارد. هم او در بیتی بلند با ذکر «الفت» و احتمالا با اشاره به حدیث «تالیف» :
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود. . . . . زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
(ضبط قزوینی، که بنده بیشتر می پسندد؛خانلری:نبود رنگ دو عالم که نقش. . .)
به نظر من بیت خواجه دارای جنبۀ تخیلی و بدیعی قوی است، لیکن بیت سعدی (پیش از آب و گل من . . .)شور و حال یا جنبۀ عاطفی نیرومند تری دارد. . . . که باز مفهومی پیچیده را بسیار ساده بیان کرده:در لغت اول با «غلام» خواندن خود در برابر «او» در حقیقت رابطه عبودی را (که آن هم از ملازمات عرفان است)بیان می دارد، و پیداست میان عبد و معبود همان فاصلۀ بی نهایتی هست که بین مملوک و مالک، ضمن این که با قید «از روی حقیقت» بر همین وجه از حقیقت تاکید می کند تا کمترین تردیدی در بُعد پرستشِ این رابطه باقی نگذارد، امّا با قید «لیکن» و همزمان به بیان بُعدی یکسره متفاوت می پردازد که همان وصول روح به وحدت است، آن هم باز به ساده ترین بیان یا تعبیر عام و غیر اصطلاحی. به دیگر سخن، هر یک از دو لغت یکی از دو سوی شطحیۀ «یگانگی در عین دو گانگی» را در بر دارد. در بیت بعدی دائما عادت من . . . » گوشه نشینی و اعتکاف زاهدانه را در برابر طلب عارفانه گذارده، و سر انجام در بیت آخر، شاعر در پاسخ اندرز خود به خویشتن با بیانی که خالی از چاشنی طنز هم نیست وعده می دهد که اگر این بار از مهلکۀ عشق جان به در ببرد دیگر در پی آن نخواهد رفت، که نوعی تعلیق زیرکانه بر محال است زیرا لحن او نشان می دهد که جان بردنی در کار نیست (حمیدیان، ۱۲۳:۱۳۸۳).
بافت معنایی و آرایه های ادبی:
بیت اول:
ای ساقی (معشوق)من (عاشق)از این اشتیاق که برای دیدار تو دارم به اندازه کافی از خود بی خود و مست هستم، اگر یک جرعه دیگر به من بدهی، از هوش خواهم رفت. ساقی:کسی که جام شراب را به دست باده نوشان می دهد، کنایه از معشوق/بِبَری از دستم:مرا از دست می بری، «از دست بردن» به کنایه یعنی از خود بی خود کردن است/ساقی و مست و جرعه و از دست رفتن:مراعات نظیر/
بیت دوم:
شراب را به هر کسی که پست همّت و کوتاه بین است بنوشان، (تا مگر از کوته بینی عقل رها شوند)، زیرا یاران مجلس را شراب مست می کند، امّا من از تامل در زیبایی تو مست شده ام (زیبایی تو از هر شرابی مَستی بخش تر است.) کوته نظر: کوته بین، سطحی نگر، پست همّت/پیمای:ازمصدر پیمودن شراب بنوشان/ که: زیرا/حریفان:یاران مجلس/مُل:شراب/کوته نظران، حریفان، من:مراعات نظیر/بیت سوم: سوگند به عشق و محبّت و وفاداری که بین من (عاشق)و تو (معشوق)است، از تو دل نکندم (ای معشوق)و رشته عشق و محبّت و وفا داری تو را پاره نکردم، و به سوی معشوق دیگری نرفتم (به کس دیگری دل نبستم). مِهر جناس تام، عشق و محبّت/مهر و وفا:مراعات نظیر و آرایه جمع/من و تو:آرایه جمع/نه مهر از تو بُریدم:رشته عشق تو را نگسستم. /نه به کس پیوستم:عاشق کسی نشدم/
بیت چهارم:
(زمانی که روح من در عالم بالا بود و به دنیا هبوط نکرده بود)، قبل از اینکه وجود مرا گِل کنند و آمادۀ ساختن من، عشق تو در دل من جان گرفته بود، من این عشق را از عالم بالا آورده ام به این جهان و اعماق وجودم می جوشد، چیزی نیست که از روی تظاهر به خود نسبت دهم. می گوید عشق من عشقی حقیقی است نه مجازی و موقت و زود گذر. آب و گل:آرایه تصادف:جمع، مراعات نظیر/دِل من اضافه تخصیصی/مهر تو اضافه تخصیصی/آن جا:مراد عالم بالا و ملکوت خداوند است/نه به خود بَر بَستم:بر خود نبستم. «به خود بر بستن» یا «بر خود بستن» به کنایه یعنی «چیزی را به زور (بر خلاف طبع و سرشت) به خود تحمیل کردن، چیزی را به خود نسبت دادن، تظاهر به چیزی کردن» /
بیت پنجم:
به راستی من غلام و چاکر تو هستم (ای معشوق)، اما (این سخن خالی از اشکال نیست، زیرا همین که بگویم غلام توام هستی خود را اثبات کرده ام، در حالی که در برابر تو اصلا نمی توان گفت که من وجود دارم. ساقی یا معشوق در اینجا جلوه ای از «ساقی ازلی» را به خود گرفته است. من:جناس تکرار/از روی حقیقت: حقیقتاً/
بیت ششم:
دائما عادت من «عاشق» انزوا و گوشه نشینی بود، وقتی که تو پدیدار شدی، در راه رسیدن به تو تلاش کردم. گوشه نشستن:گوشه نشینی، انزوا «گوشه» به جای خواصی اطلاق می شد که شیخ یا مرید در آنجا به ریاضت و تذهیب نفس می پرداخت. /برخاسته ای:پدیدار شده جلوه گری کرده ای/طلب:تلاش در راه رسیدن به مراد/نَنشَستم:از پا نَنشستم، نیاسودم، دست بر نداشتم/دائما:قید/نشستن و بر خواسته یی: تضاد/ نشستم و ننشستم:تضاد/
بیت هفتم:
تو از من خسته شده ای (ای معشوق)ولی من تاب و توان تحمِل تنهایی را ندارم، تو بی وفایی و ظلم کردی (به من عاشق)اما من همچنان به پیمان عشق تو پای بندم. ملول:بیزار، زود سیر، خسته. «ی» در «ملولی» شناسه است به معنای «هستی» /جفا:بی مهری، بی وفایی/عهد وفا:پیمان وفا داری، اضافه توصیفی/ جفا و وفا: تضاد، مراعات نظیر/
بیت هشتم:
ای سعدی به تو گفتم که به دنبال (میل و خواهش)دلت نرو (در پی عشق و عاشقی نباش)، (سعدی میگوید: (این بار دیگر نمی روم، اگر این بار بروم جان به در برده ام. نَرَوم باز:دوباره نخواهم رفت. /گر:اگر/جستم:جان به در ببرم.
وزن غزل:
این غزل بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فعلاتن فع لن و در بحر رمل مثمن مخبون اصلم سروده شده است.
قافیه:
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از: (مستم، دستم، مستم، پیوستم، بر بستم، هستم، هستم، ننشستم، نشکستم، جستم)
ویژگی های سبکی غزل:
در هر بیت مفهوم واحدی به کار رفته و زیربنای غزل با اوزان هماهنگ و دلنشین مخاطب را تا انتهای غزل هدایت می کند غزل محتوی عمیق عاشقانه دارد و از آرایه های معنوی و درونی وبیرونی و صناعات ادبی وافر و لازم بهره مند است که حول ویژگی های سبکی دورۀ هفتم یعنی سبک عراقی مانور می دهد.
۴-۱-۵۰٫
دل پیش تو و دیده به جای دگَرَستم . . . . تا حضم نداند که تو را می نِگَرِستم
روزی به در آیم من از این پرده ناموس. . . هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم
اَلمِنَّتُ لِلَّه که دلم صید غمی شُد. . . . کز خوردن غم های پراکنده بِرَستم
آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش. . . . . بِشکستی و من بر سر پیمان دُرُستم
تا ذوقِ دَرونَم خبری می دهد از دوست. . . از طعنۀ دشمن به خدا گر خَبَرَستم
می خواستمت پیش کسی لایق خدمت. . . . جان نیک حقیر است ندانم چه فِرِستم