نگاه فوق با این پرسش اساسی روبروست که بی تفاوتی دین به الگوهای توسعه جامعه چه پیامدی را دنبال دارد؟ چگونه ممکن است جهت گیری حاکم بر الگوهای توسعه و مهندسی اجتماعی مأخوذه از نظریه های غربی، صرفا معطوف به تمتعات دنیایی، باشد و دائما به شدت حرص طمع دنیوی را دامن زند، و با این وجود از رشد ایمان دینی سخن بگوید؟ اگر چنین بود که جوامع لیبرال و دموکراتیک، فضای آزاد برای دینداری فراهم کرده اند. بایستی شاهد رشد ایمان و معنویت در آن ها باشیم، در حالی که وجود بحران ها و خلاءهای معنوی و اخلاقی، رواج پوچ گرائی در آن، شاخص مهمی بر بطلان نگاه فوق است. اگر در سده اخیر شاهد رشد رویکرد ایمانی مردم هستیم به لحاظ واکنش به بن بست حاکم بر مدرنیته غرب است، که در روند جدید، بشریت معنویت حقیقی و ایمان را در آموزه های دین جستجو می کند. نه در جوامع صنعتی و لیبرال. با حاکم بودن چنین وضعیّتی در جوامع لیبرال، تکلیف جوامع دینی نیز روشن است. جامعه اسلامی که در وضعیّت گذار، اینگونه دچار بحران هویت و ضعف ایمان دینی شده است، با تحقق تمام و کمال الگوهای توسعه و مدرنیته، وضعیت بسی بحرانی تر خواهد داشت.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در یک نگاه کلان، رویکرد سکولاریستی فوق، اساسا با پذیرش مدرنیته و انگاره های آن به عنوان گفتمان حاکم بر جهان معاصر، آن را پیش فرض خود در تحلیل دین شناختی قرار داده اند. در این راستا دین و آموزه های آن بایستی در هماهنگی با آن، تعدیل و اصلاح شود؛ تا آنجا که به نفع هویت مدرنیته و انگاره های آن مصادره شود. از این رو عصری کردن دین با قرائت عرفان اگزیستانسیالیستی و بودائی و نیز با قرائت الهیات پروتستانتیسم مسیحی، مسیر را برای هماهنگی انسان معاصر با تحوّلات شتابان دنیای مدرن فراهم می کند. در حالی که اولاً نه آن «معنویت» صحیح و نه این «ایمان» کامل است. ثانیا: حداقل مورد پذیرش برای دینداری نیز روز به روز به انزوا خواهد گرایید یا به مقابله با قالبهای حاکم بر خواهد خواست.
۲-۲-۲-۲-): رویکرد سکولاریسم حداقلی؛ (خدا و آخرت هدف بعثت انبیاء):
در میان روشنفکران دین بعضی رسالت دین و هدف بعثت انبیاء را، دعوت به توحید و خداپرستی و رسیدن به سعادت اخروی می دانند. این رویکرد با طرح این پرسش که اساسا باید چه انتظاری از دین و بعثت انبیاء داشت؟ سعی کرده است، از رهگذر بیان نسبت دنیا و آخرت به این پرسش پاسخ دهد. که هر دو نگاه، در بیان رسالت دین به یک گوهر واحد تأکید می ورزد. هر چند نوع استدلال ها اجمالاً تفاوت دارد.
بازرگان؛ از جمله روشنفکرانی است که رسالت انبیاء را رسیدن و پرداختن به امور معنوی و اخروی می داند، از آنجا که درک انسان از تصویر و ترسیم چنین اموری عاجز است، این امر بر عهده دین سپرده شده است. از این رو رسالت دین معطوف به اموری است که با فهم و درک بشری نمی توان به آن نائل شد و هر گونه رسالت دنیوی برای دین به دور از شأن خدا و انبیاء است، چرا که در حوزه حیات دنیوی، سیره عقلاء و عقلانیت و تجربه علمی بشری کفایت می کند. وی هدف بودن توام دنیا و آخرت را یک امر پارادوکسیکال می داند. به همین روی پیامبران آمده اند بر علیه خود محوری انسان قیام کنند و همچنین بر انگیخته شده اند تا از وجود دنیای جاودان و بی نهایت بزرگ برای ما خبر دهند.
ایشان ادله ای نیز برای این ادعا ارائه می کنند. از جمله اینکه دخالت دین در حوزه حیات دنیوی و اصلاح نظام معاش موجب می گردد دینداران و مؤمنین انتظارات و توقعات زیادی از ناحیه دین داشته باشند. در صورتی که دین نتواند بر تمام انتظارات بشری پاسخگو باشد، نقص و ایراد بر دین وارد می گردد. از این رو باعث انصراف و سلب امید و ایمان دینداران می گردد. از سوی دیگر با حضور دین در مناسبات اجتماعی و سیاسی، خلوص دین و قدسیت دین در محاق ابهام فرو رود.
دکتر سروش؛ نیز در بیان فلسفه بعثت و رسالت انبیاء، با طرح این سؤال آغاز می نماید که انتظار بشر از دین چیست؟ آیا دین برای بشر آمده است یا بشر برای دین آمده است؟ با مفروض گرفتن اینکه دین، برای بشر آمده است، می گوید: دین بایستی انتظارات ما را پاسخ گو باشد. در پاسخ به این سؤال نیز معتقد است دین آمده تا به آن سنخ از انتظاراتی پاسخ گوید که در جای دیگر پاسخ داده نمی شود. در تعیین مصداق نیازها و انتظارات سراغ متون دینی نمی رود. قرآن را وافی به این مقصود نمی داند، زیرا خود فهم متون دینی منوط به محدود انتظارات ما از دین است، نسبت به اینکه چگونه بایستی انتظارات ما از دین شکل گیرد می نویسد: «لذا تحدید انتظارات ما از دین، تبیین دو امر ضرورت دارد: یکی گوهر دین و دیگری آن دسته از نیازهای اصیل آدمی که جای دیگر اشباع نمی شوند و تبیین این هر دو امر، خارج از دین صورت می گیرد.» که در چند سطر بعد به آن می پردازیم.
در پاسخ اینکه اساسا فلسفه نزول دین چیست و اینکه دین برای چه منظور و مقصودی آمده است؟ در یک محور خلاصه می کند و آن سعادت اخروی است. زیرا اگر آخرتی نبود، دین هم نازل نمی شد.
البته چنین نتیجه ای با توجه به موضعی که وی در نسبت میان دنیا و آخرت معتقد است قابل توجیه و تفسیر است. از منظر نگاه فوق: چهار فرض در نسبت «دنیا و آخرت» قابل طرح است:
۱ـ). دین نه برای دنیا نه برای آخرت آمده است.
۲ـ). دین برای دنیا آمده و دارای یک مرام نامه دنیوی است.
۳ـ). دین فقط برای سعادت اخروی است.
۴ـ). دین برای تأمین سعادت دنیا و آخرت آمده است.
در میان فروض چهارگانه فرض چهارم قابل دقت است. لذا در تبیین نسبت دنیا و آخرت به تحلیلی توجه می کند که بتواند سهم دنیا را در رسالت دین و تأمین نیازهای اصلی آدمی روشن کند. اما این میزان از ارتباط و نسبت، نیاز به این دارد که بفهمیم به هر حال اصل و محور سعادت اخروی با سعادت دنیوی؟ و ارتباط این دو چیست؟ به همین جهت وی تصریح می کند دین در اصل برای آخرت جهت گیری شده است. رسالت اصلی دین رسیدن به سعادت اخروی است؛ توجه دین و آموزه های آن به امور دنیوی یک امر بالعرض و بالتبع می باشد. «دین برای تأمین سعادت اخروی ناچار و به تبع به امر دنیا هم می پردازد، توجه کنید که می گوییم به ناچار و به تبع»
اما این میزان از توجه دین به دنیا به این معنا نیست که دین سطح و سقف معیشت و نحوه و نوع آن را معین می کند، بلکه فقط جهتش را می دهد. بر اساس نگاه فوق رابطه دنیا و آخرت یک نوع رابطه مقدمه و ذی المقدمه است، دنیا مقدمه تحقق سعادت اخروی است.
البته بازرگان نیز توجه دین به مسائل دنیوی و معیشتی را محصولات فرعی دین می دانست. اینکه ایشان اجتماع دنیا و آخرت را اجتماع نقیضان می دانست، منظورشان این بود اصالت داشتن هر دو امر پارادوکسیکال است. (paradoxtcl) و الا ایشان بر این مطلب توجه داشت که دین در امور دنیوی نیز حضور و مداخله دارد. اما آن را غایت به تبع می دانست، نه هدف اصلی، لذا هر دو موضع در بیان اینکه رسالت اصلی دین و بعثت انبیاء سعادت اخروی بوده و دنیا مقدمه و طریق رسیدن به آن می باشد و توجه دین نیز به مسائل دنیوی مقصود بالعرض دین می شود. لذا دین در مکانیسم اداره جامعه و مهندسی اجتماع و نظام معاش دخالتی ندارد.
مهمترین نقدی که می توان بر نظریه فوق وارد دانست، بررسی نوع تصویری است که از ارتباط و نسبت دنیا و آخرت ارائه کرده اند. این نگرش تلاش دارد نوع رابطه را در قالب به رابطه مقدمه و ذی المقدمه یا ذات و عرض تبیین کند. البته محوریّت سعادت اخروی و طریق بودن سعادت دنیوی رویکردی است که ما نیز بر آن تأکید می ورزیم، اما در نتیجه گیری با آنها موافق نیستیم، لذا سخن ما معطوف است بر نوع نتیجه گیری که از ارتباط میان آندو گرفته شده است.
توضیح اینکه؛ اساسا عرضی بودن حیات دنیوی نمی تواند، بمعنای نفی دخالت دین در مناسبات اجتماعی و سیاسی باشد. یعنی اصل بودن سعادت اخروی با یافتن برنامه ریزی و مهندسی اجتماعی متناسب برای بستر سازی جامعه در جهت رسیدن به آن سعادت اخروی، هیچ نوع مغایرتی ندارد. زیرا محور بودن سعادت اخروی دقیقا در نوع برنامه حیات دنیوی تاثیر می گذارد. هر گونه نظام معاشی و هر شکل حیات دنیوی، نمی تواند بشر را به سعادت مورد نظر نائل کند. در این راستا شهید مطهری؛ نکته قابل توجهی در ارتباط مقدمه و ذی المقدمه یا دنیا و آخرت بیان می کند که اساسا مقدمه بودن اموری برای ذی المقدمه از ارزش ذاتی امور مقدمی کم نمی کند. که در بخش گذشته به آن پرداختیم، و اما اینکه سرپرستی و اداره بخش اعظم از حوزه اجتماعی را به دست الگوها و مدل های توسعه غربی بسپاریم، معضل دنیاگرایی، و نیز فرو کاهش خلوص و قدسیت دین، بیش از هر زمان امکان می یابد. همان گونه که اصالت دادن به حیات دنیوی، مصادره آخرت به نفع دنیاست و قدسیت و معنویت دین را در محاق ابهام فرو می برد، متروک گذاشتن اهداف و رسالت اجتماعی دین و عدم اقامه روابط عدل و ظلم در سطح وسیع نیز حقیقت متعالی و معنویت دین را مخدوش کرده و کاهش می دهد.
اما سومین رویکردی که به آن می پردازیم روش دکتر سروش در انسانی جلوه دادن دین می باشد.
۲-۲-۳- ): قائل شدن به گوهر و صدف برای دین:
یکی دیگر از راه های انسانی کردن دین در جامعه کنونی نگاه کردن به مشکلات دین با رویکرد ذاتی و عرضی داشتن یا قائل شدن به گوهر و صدف برای دین می باشد که با این رویکرد می توان دین را در عصر حاضر از خیلی معضلات و مشکلات ادعا شده رهاند و راه چاره ای برای اش پیدا کرد و دین را منطبق با خواسته های انسان مدرن قرار داد، مخصوصا بخشی که بیشتر با حوزه اعمال انسان مربوط است یعنی همان فقه، مثلا یکی از مشکلات فهم سنتی از دین در جهان مدرن، همانطور که در کلمات یکی از متفکران معاصر آمده، تعارض احکام دین سنتی با حقوق بشر است، مطلبی که نوشتار حاضر سعی اش بر آن است که دین را انسانی و بشری (به معنی دقیق کلمه) معرفی کند، محسن کدیور؛ موارد تعارض را اینگونه بر می شمارد:
«حق بهکار رفته در رساله حقوق و برخی دیگر از منابع دینی، به معنای تکلیف الهی و وظیفه اخلاقی انسان است و با اصطلاح رایج در علوم انسانی و حقوقبشر تفاوت بنیادی دارد. در احکام اسلام سنتی، تبعیض غیرقابلانکاری بین معتقدان ادیان مختلف مییابیم: مسلمانان دیگر مذاهب اسلامی از اکثر حقوقشرعی برخوردارند؛ اما از برخی حقوقشرعی و بسیاری امتیازات دینی محرومند. اهل کتاب، ذمی و کفار معاهد، از اکثر حقوق شرعی بیبهرهاند و کفار غیرذمی و غیرمعاهد، تقریبا، فاقد هرگونه حقاند و حرمتی ندارند.
همچنین در مناصب دینی، از قبیل ولایت امر، مرجعیت، قضاوت، شهادت، امامت جمعه، علاوه بر اسلام، ایمان شرط است. در اسلام سنتی غیبت مؤمن حرام است؛ اما غیبت مسلمان مخالف حرام نیست، بهتان به مؤمن حرام است؛ اما تهمت و افترا به دیگران، معصیت و گناه محسوب نمیشود. بههمین ترتیب، اهل ذمه از غیبت، بهتان، نمیمه، هجاء، سب، غشو… مصون نیستند.
در اسلام سنتی، «انسان از آن حیث که انسان است»، یعنی فارغ از دین و مذهب، از حقوق برخوردار نیست. در اسلام تاریخی تمامی افراد بشر، بالقوه، شأن برابر دارند؛ اما لزوما با حقوق برابر به دنیا نمیآیند.
جنسیت؛ دومین منشأ تبعیض حقوقی در اسلام سنتی است. در حقوق مدنی و حقوق جزایی و کیفری، جنسیت موجب تفاوت حقوقی است. در اسلام سنتی شرط احراز مرجعیت قضاوت، زمامداری سیاسی یا امارت و ولایت، امامت جمعه و (البته در صورتی که مأمومین مرد باشند) مرد بودن است. در بسیاری از حدود شرعی، شهادت زنان فاقد هرگونه اعتبار است.
در اسلام سنتی طلاق؛ به صورت یک ایقاع شرعی از سوی مرد صورت میگیرد و رضایت و حتی اطلاع زن در صحت آن دخیل نیست. سهم الارث دختر نصف سهم الارث پسر است. مرد، شرعا رئیس خانواده است. زن بدون اجازه شوهرش حق ندارد از خانه خارج شود. در حقوق خانواده، حقوق مدنی و حقوق قضایی، زن، شرعا انسان درجه دوم محسوب میشود.
سومین محور تعارض اسلام تاریخی با نظام حقوقبشر، تفاوت انسان آزاد با انسان برده و مملوک است.
ولایت شرعی فقیه؛ در امور عمومی، چهارمین تبعیض و تعارض احکام اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر است. زیرا قائلان به ولایت فقیه عقیده دارند که فقیهان تنها به شناخت و استخراج احکام کلی اکتفا نمیکنند، بلکه تعیین موضوع و مصداق، که از لوازم سیاستمداری است، نیز شأن فقیه محسوب میشود.
مردم عادی (عوام) و فقیهان عادل در اداره امور سیاسی و تدبیر مسائل جامعه بر مبنای احکام شرع، برابر نیستند، از این دیدگاه اگرچه مردم در حوزه امور خصوصی رشیدند، اما در حوزه امور عمومی، شرعا محجورند. از این دیدگاه، «قیّم ملت با قیم صغار، از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد.» حکومت مطلوب، در این دیدگاه، فقیهسالاری یا سلطنت فقیه یا «سلطنت مشروعه» است و میتوان آن را در ردیف حکیم حاکمی افلاطونی، فقیه شاهی نامید. بدینترتیب، قائل شدن به حقوق ویژه برای فقها و روحانیون در حوزه امور عمومی یا حکومت ولاییِ انتصابیِ مطلقه فقها یا روحانیون با اندیشه حقوقبشر مخالف است.
پنجمین محور تعارض اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر، مسئله عقیده و مذهب و آزادیبیان است. اسلام تاریخی چنین آزادیهایی را در تعارض مستقیم با دینداری و تشرع میداند و برای حفظ ایمان مردم، به سادگی، فتوا به نقض یا تحدید اینگونه آزادیها میدهد.
محور ششم تعارض خشونت و موهن بودن مجازاتهای شرعی است. در فقه اسلام سنتی هر مکلفی میتواند برخی مجازاتهای شرعی را بدون حکم قاضی و دادگاه، هر مکلفی میتواند به تشخیص خود، اجرا کند؛ حتی ممکن است حکم اعدام، به عنوان یک وظیفه دینی، اینگونه اجرا شود. درحالیکه مطابق ضوابط حقوقبشر، هر نوع ضرب و جرح نیاز به مجوز قضایی دارد و تنها از سوی ضابطین قضایی قابل اجراست.
امروز مجازاتهایی از قبیل در آتش سوزانیدن مجرم، یا پرتاب مجرم از بالای کوه یا بلندی با دست و پای بسته، یا با شمشیر زدن و سپس با آتش سوزانیدن، یا سنگسار کردن (رجم)، یا شلاق زدن را از مصادیق مجازاتهای خشن و خلاف شئون بشری و بر خلاف انسانیت میشمارند. اندیشه حقوقبشر، اولاً به سمت حذف کامل مجازاتهای بدنی و فیزیکی، ثانیا به سمت محدودیت جدی مجازات اعدام و تقلیل رو به حذف آن و ثالثا حذف انحاء خشن اعدام، و در مجموع، نفی مجازاتهای خشن پیش میرود و بر این اساس مجازاتهای شرعی، یعنی همه حدود شرعی و تعزیر به شلاق، از این زاویه، خلاف ضوابط حقوقبشر خواهند بود.
احکام شرعی معارض حقوقبشر در اسلام سنتی، نظر مشهور، رأی اتفاقی و، در بسیاری موارد، ادعای اجماع شده فقهاست. در احادیث فراوان، که مطابق صناعت رایج فقه سنتی، صحیح و معتبر شناخته میشوند، تعارض جدی با ضوابط حقوقبشر یافت میشود. مطابق ضوابط اصولِ فقهِ رایج، دامنه تعارض با حقوقبشر به آیات کتاب خدا نیز سرایت میکند.
در اسلام تاریخی، انسان کانون بحث نیست تا حقوق وی در وضع احکام، مد نظر باشد؛ بلکه خدا کانون و محور دین است. عالمان اسلام تاریخی، عملاً دو رویه در پیش گرفتهاند: از سویی احکام دینی معارض با حقوقبشر را، حتیالامکان، از ویترین احکام دینی خارج میکنند و کوشش میکنند آنها را توجیه نمایند و از سوی دیگر تلاش میکنند، در لابلای متون اسلامی، نکات مؤید حقوقبشر را برجسته نمایند و در مجموع، اسلام را از بوته اتهامِ تعارض با حقوق بشر خارج کنند.
در اسلام سنتی، «حقوق واقعی انسانها»، به احکام شرعی یا تکالیف دینی انسانها تحویل میشود. آن حقوق واقعی، امری نفسالامری و در لوح ثابت، و فراتر از عقل و درک انسانی است؛ اما تکالیف الهی و احکام شرعی از طریق نقل، قابل دسترسی است.
از دیگر مبانی معرفتشناختی و دینشناختی اسلام تاریخی، امکان وضع قوانین ثابت و لایتغیر است. در اسلام سنتی، انسان فیحدذاته فاقد شرافت و کرامت است؛ هرچند بالقوه از گوهری شریف است. درحالیکه رکن اندیشه حقوقبشر، رکن باور به توانمندی نسبیِ عقلِ انسانی در درک نیازها، مصالح و مفاسد است.
اندیشه حقوقبشر، بر اساس تجارب انسانی، و با مقایسه عملی شیوههای مختلف با یکدیگر، و اطمینان به برتری این شیوه نسبت به شیوههای دیگر تنظیم شده است. با رعایت ضوابط حقوقبشر، هر انسانی فرصت مییابد، آنگونه که خود مصلحت میبیند، آزادانه و با اختیار کامل، زندگی خود را سامان دهد؛ مؤمنانه یا ملحدانه؛ این به خود او مربوط است نه به دیگران. اما اندیشهی حقوقبشر نه الحادی است و نه توحیدی.
روش اسلام تاریخی یا سنتی، نقلی است و روش نظام حقوقبشر، عقلی. تعبیر نقل و عقل بسیار واقعبینانهتر از تعابیری از قبیل تعارض وحی و عقل، یا تعارض دین و عقل است. این تعارض، مسئلهای مستحدث و متعلق به سبز فایل است و نمیتوان آن را به دورانهای گذشته تسری داد. اسلام سنتی، در مواجهه با مشکلات دوران گذشته، موفق و سربلند بوده است.»[۲۷۸]
یکی از راه حل های این تعارض و ناهمخوانی اسلام سنتی با مسائل و مشکلات سبز فایل قائل شدن و پذیرفتن تئوری ذاتی و عرضی داشتن در دین است، با قائل شدن به این تئوری و پذیرفتن اینکه احکام-فقه- جزء عرضیات و پوسته برای دین هستند که باید در راستای پیام اصلی دین (ذاتی) باشند. می توان راه حلی برای تعارضات پیش گفته ارائه کرد، البته این بدین معنی نیست که این راه حل ها درست ومقبول می باشد، بلکه ممکن است تنها به عنوان جوابی برای اشکلات فوق تلقی شود و برای روشن شدن این تئوری قسمتی از کلام نویسنده مزبور(سروش)، را ذکر می کنیم تا روشن شود.
در مقاله «ذاتی و عرضی در ادیان» ذاتی و عرضی در قالب یک مثال چنین معنا شده است:
«الف) زیره به کرمان بردن. ب) زغال سنگ به نیو کاسل بردن. ج) خرما به بصره بردن
مدلول واپسین یا روح یا ذات این سه ضرب المثل یکی است، اما این روح واحد سه جامه گونهگون بر تن کرده است، جامهها، رنگ و قطع فرهنگ و جغرافیا و زبان مردمی را دارند که آنها را دوختهاند. اما روح، جهانی و بیوطن است، ما آن روح را درونمایه ذاتی این ضرب المثل و آن جامهها را برونمایه و عرضی آن میخوانیم. روح یا ذات برهنه نداریم، ضابطه عرضی این است که میتوانست به گونه دیگری باشد. عرضیها اصالت محلی و دورهای دارند، نه اصالت جهانی و تاریخی و…»
در توضیح کلام نویسنده محترم میتوان گفت که اولاً: خود دین مراد است، نه معرفت دینی و نه احوال دینداران، ثانیا: فرضی است در باب دین (مقام ثبوت) که میتواند به منزله پیش فرضی برای فهم دین (مقام اثبات) بهکارگرفته شود. ثالثا: مقصود از عرضی آن است که میتوانست به گونه دیگری باشد… عرضیّات به ذات، تعیّن نمیبخشند، از آن بر نمیخیزند بلکه بر آن مینشیند.
نویسنده در فرازی دیگر از سخنان خود میگوید:
«وجود تاریخی ادیان، مسلّم است، لکن وجود یک ذات و روح مشترک در میان آنها امری مسلّم نیست، دین، ذاتی و ماهیتی ارسطویی ندارد، بلکه شارع مقاصدی دارد، این مقاصد همان ذاتیّات دینند. ادیان، افراد یک کلّی به نام دین نیستند، و بیش از آن که اشتراک در ماهیّت داشته باشند (به قول ویتگنشتاین) شباهت خانوادگی دارند، اما قدر مشترک ندارند، به همین سبب «کنتنول اسمیت» کانادایی میگوید: باید سخن از «دینها» گفت، رئالیستها (قائلان به کلیّات) در اینجا از همه تهیدستترند و متاعی برای عرضه ندارند…از این رو سراغ ذاتیّات و عرضیّات دین به نحو پیشین رفتن سعیی عبث و جهدی بیتوفیق است. باری دست بردن به کشف عرضیها پرحاصلتر از جست و جوی عرضیّات دین به معنای کلّی آن است… و مواردی از عرضیات برای دین می شمارد، مثلا می گوید:
زبان عربی ذاتی دین است یا عرضی؟
نویسنده مقاله پیش گفته، در بخش دیگر چنین اظهار میدارد:
عربی بودن عین عرضی بودن آن است…کافی بود پیامبر اسلام، ایرانی یا هندی یا رومی باشد تا زبان دینش پارسی یا سانسکریت یا لاتین گردد، چیزی که هست این است که زبان عربی اینک تنگناها و فراخناها و روشنیها و تیرگیها و ویژگیهای خود را بر وحی محمّدی تحمیل کرده است…