پیشتر یادآور شدیم که حق، یک امر اعتباری و مفهومی است که در ذهن به تصویر کشیده میشود و تصور میشود؛ ولکن برای اینکه این تصور در خارج محقق گردد باید دو طرف وجود داشته باشد که بین آنها رابطۀ حقوقی برقرار گردد؛ یعنی هرگاه حقی برای کسی «من له الحق» وجود دارد و برعکس (امامی، ج۱، ۱۳۷۶، ص ۱۲۵، و فیض، ۱۳۷۰، ص ۱۶۲).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ملاحظۀ حق والدین بر فرزند و حق فرزند بر والدین این حقیقت را به خوبی آشکار میسازد. حضرت علی (ع) دربارۀ تلازم حق و تکلیف میفرماید: «لایجری لاحد الاجری علیه الاجری له» (نهجالبلاغه، ترجمۀ محمد دشتی، خطبه ۲۱۶).
حق برای کسی نیست مگر اینکه به عهدهاش هم حقی است؛ به عهدۀ کسی حق نیست مگر آنکه برای او ذینفع او هم هست؛ یعنی حق و تکلیف از یکدیگر جدا نیستند؛ اگر کسی حقی دارد، تکلیفی همراه آن حق دارد.
پیامبر (ص) فرمودهاند: «ملعون من القی کله علی الناس» از رحمت خدا دور و مشمول لعنت خداوندی است آن کسی که سنگینی خود را روی دوش مردم بگذارد و از حقوق عمومی استفاده کند و تکلیفی انجام بدهد.
رابطۀ بین حق و تکلیف همانند رابطۀ بین دو کفۀ ترازوست که توازن آن در عالم عدالت باید رعایت گردد؛ این است که میگویند: «هرگاه فرض شود کسی تنها در جزیرهای گمنام سکونت داشته باشد که هیچ ساکن دیگری ندارد، هیچگونه حقی نمیتواند دارا گردد و اموالی که در آنها یافت میگردد و از آن استفاده می کند ملک او محسوب نمیشود» (امامی، ج ۴، ۱۳۷۶، ص ۱۱ و ۱۲).
میتوان گفت که حق، موجد تکلیف است. چون خداوند متعال سزاوار و شایستۀ پرستش است عبادت او بر بندگان تکلیف میباشد. چون والدین سبب ایجاد فرزندان هستند درخور احترام، تکریم و اطاعت هستند. فرزندان به سبب والدین ایجاد میشوند و مهمترین اثر ازدواج والدین که بقاء نوع انسان را تحقق میبخشند، موجبات آسایش روحی و روانی را در نهاد خانواده به ارمغان میآورند؛ لذا مستحق تربیت و نگهداری صحیح و درست میباشند و این استحقاق، وظایف و تکالیفی را برای والدین ایجاد میکند.
مبحث سوم:
اقسام حق:
فقها در یک تقسیم کلی، حق را به دو قسم کردهاند:
۱-حقالناس: حقی است که آن را قانونگذار برای فرد خاص یا افراد خاصی معین و مقرر داشته است که در پرتو آن حق، به منافع منظور دست یابند؛ مانند شفعه.
۲-حقالله: در برابر حقالناس قرار دارد؛ پس باید مراد از آن، حق عمومی جامعه باشد؛ بهویژه اینکه حقالله نمیتواند بر معنی حقیقی خود حمل گردد؛ زیرا که خداوند متعال، صمد و بینیاز است؛ از هیچ بابت نفعی برای او تصور نیست.
سپس حقی را که قانونگذار اسلام در رابطه با کل جامعه اسلامی و امت اسلام قانونگذاری کرده است اصطلاحاً حقالله نامیده میشود (فیض، ۱۳۷۰، ص ۴۷ و ۴۸).
حق، به اعتبار مطلق خود، دارای اقسام متفاوتی است، یکی از مهمترین تقسیمبندیهای حق، انقسام به حقوق مالی و حقوق غیرمالی است.
۱-حقوق مالی:
حقوق مالی، حقوقی است که اجرای آن مستقیماً برای دارندۀ آن منفعتی ایجاد نماید یا به عبارت دیگر، امتیازی است که حقوق هر کشور، بهمنظور تأمین نیازهای مادی اشخاص به آنها میدهد، هدف از ایجاد حق مالی، تنظیم روابطی است که به لحاظ استفاده از اشیاء، بین اشخاص وجود دارد؛ مانند حق مالکیت نسبت به خانه (امامی، ۱۳۷۶، ج۲، ص ۴).
دکتر سیدحسن امامی پیرامون حقوق مالی میگوید: «آن دسته از حقوقی که دارای ارزش مالی هستند و مجموعۀ آنها در زبان حقوقی، دارایی شخص را تشکیل میدهند، حقوق مالی میگویند. گاهی به حقوق مالی “اودل” هم میگویند. مانند حق ملکیت» (امامی، ۱۳۷۶، ج ۲، ص۷۶):
حقوق مالی قابل اسقاط و انتقال به غیر است؛ مثلاً مالک میتواند حق مالکیت خود را به سببی از اسباب به غیر واگذار نماید یا آن را اعراض کند و همچنین است طلب از دیگری که بستانکار میتواند به غیر واگذار نماید یا مدیون را از آن ابراء کند (امامی، ۱۳۷۶، ج ۲، ص۴۵).
۲-حقوق غیرمالی:
حقوق غیرمالی، حقوقی است که اجرای آن منفعتی که مستقیماً قابل تقویم به پول باشد، ایجاد نمیکند و به اعتبار دیگر، امتیازی است که هدف آن رفع نیازمندیهای عاطفی و اخلاقی انسان است؛ مانند حق زوجیت، حق ولایت و حق حضانت (کاتوزیان، ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۲۵۶).
دکتر جعفری لنگرودی نیز حق غیرمالی را چنین تعریف میکند: «حقی است که ارزش اقتصادی ندارد و قابل معاوضه و مبادله نیست؛ مانند حق متولی وقف، حق صبی بر صغار و حق حضانت» (جعفری لنگرودی، ۱۳۸۶، ص ۱۰۰).
۳- اجتماع حقوق مالی و غیرمالی:
در مواردی ممکن است حق مالی و غیرمالی با هم جمع گردد؛ یعنی صاحب آن بتواند با اعمال، حق مالی را تحصیل کند و هم نیاز عاطفی خود را برطرف سازد؛ مثل حق مؤلف، حق مخترع، که مؤلف و مخترع این دو نوع حق مالی و غیرمالی را توأم دارند، یعنی مؤلف در بهرهبرداری از اثر خود جنبه غیرمالی را منتقل نمیکند.
حقوقِ دارای دو جنبۀ مالی و غیرمالی را «حقوق معنوی» مینامند. وقتی که مؤلف حق انتشار تألیف خود را واگذار میکند، جنبۀ مالی حق انتقال مییابد؛ ولی جنبه معنوی برای خود او باقی است. به لحاظ باقیبودن همین جنبۀ معنوی است که صاحب حق انتشار تألیف نمیتواند در اثر مؤلف تغییراتی بدهد یا نام او را حذف کند و اگر انتقادی از تألیف میشود مؤلف پاسخ میدهد. به این ترتیب جدایی حقوق مالی از حقوق غیرمالی مطلق نیست و بعضی از حقوق را که جنبۀ اخلاقی و معنوی آن مورد توجه بوده «حقوق غیرمالی» گفتهاند (کاتوزیان، ۱۳۷۷، ص ۲۵۶ و مدنی، ۱۳۶۸، ص ۲۲)
مبحث چهارم:
رابطۀ بین حق و حکم:
برای بیان تفاوت حق و حکم؛ تعاریف و ویژگیهای حق گفته شد؛ اما در مورد حکم در نظر فقهاء مسائل متعددی مطرح است.
شهید اول در کتاب قواعد و فوائد خود حکم را چنین تعریف میکند: «الحکم: خطاب الشرع المتعلق با فعال المکلفین بالاقتضاء او الخییر» یعنی: حکم خطابی است از جانب شارع که به گونۀ اقتضایی یا تغییری به افعال و اعمال تعلق میگیرد. (شهید اول، ۱۳۷۲، ج ۱، ص ۳۰ و ۳۱).
بحرالعلوم میگوید: «اما الحکم: فهو جعل بالتکلیف او بالوضع، متعلق بالفعل الانسان من حیث المنع عنه و الرخصه فیه، او ترتب الاثر علیه» (بحرالعلوم، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۳).
شیخمحمدحسن نجفی در کتاب جواهرالکلام میفرماید: «و اما الحکم: فهو انشاء انفاذ من الحاکم لامنه تعالی، لحکم شرعی او وضعی او موضوعها فی شیء مخصوص» یعنی: حکم عبارت است از فرمان اجرای یک حکم شرعی یا وضعی و یا موضع آن دو، در شیء مخصوص، از سوی حاکم نه از جانب خدای متعال (نجفی، ۱۳۹۲، ج ۴۰، ص ۱۰۰).
در یک جمعبندی میتوان در مورد حق و حکم چنین گفت:
۱-هیچ حقی بدون حکم نیست؛ ولی بعضی از احکام هستند که حق، ایجاد نمیکنند و اگر حق پشت سرش تکلیف نباشد، ضمانت ندارد (ساکت، ۱۳۸۷ ، ص ۵۳).
۲- تکلیف اسقاطپذیر نیست؛ اما حق اسقاطپذیر است (شهید ثانی، ۱۴۱۶، ج ۵، ص ۴۶۴).
مبحث پنجم:
۱-مفهوم والدین:
«والدین» صیغۀ تثنیه در حالت نصبی و جری یعنی پدر و مادر. ابوین، ابوان، والدان، باب و مام، اب و ام، بابا و ماما. والد به معنای پدر حقیقی و والده به معنای مادر حقیقی که انسان از آن دو به وجود آمده است (دهخدا، ۱۳۳۴، ص ۱۰۱).
۲-مفهوم اولاد:
«اولاد» جمع ولد به معنای فرزند است. این کلمه در دو مفهوم عام و خاص به کار میرود:
۱-اولاد به معنی عام، شامل تمام کسانی است که از نسل شخصی بهطور مستقیم به وجود آمدهاند؛ خواه باواسطه باشد یا بیواسطه؛ در این معنی نوادههای شخصی نیز، هر اندازه پایین رود، در زمرۀ اولاد است.
۲- اولاد به معنای خاص، به کسانی گفته میشود که بیواسطه از نسل شخص به وجود آمدهاند.
نکتۀ دیگری که دربارۀ اولاد به معنی خاص باید دانست این است که در فقه، اولاد به اطفالی گفته میشود که دارای نسب مشروع هستند و قانون، آنان را وابسته به پدر و مادر یا هر دو میداند (کاتوزیان، ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۱).
کودکانی که دارای نسب مشروع نیستند یا با پدر و مادر طبیعی خود نسبتی ندارند، نمیتوان آنها را ولد یا فرزند نامید.
همچنین در مفهوم اولاد آمده است: «اولاد جمع ولد است و آن کسی است که به واسطه یا بلاواسطه از دیگری به وجود آمده باشد، ذکور باشد یا اناث» (امامی، ۱۳۵۴، ج ۵، ص ۱۵۱).
ولد: به معنای فرزند، خواه فرزند انسان باشد یا غیر از آن، به مذکر و مؤنث به تثنیه و جمع اطلاق میشود و بر وزن (فرس، فلس، جسر) خوانده میشود، ولی در قرآن مجید فقط در وزن اول یعنی (فرس) بهکار رفته است. ولد بر وزن (فعل) جمع ولد نیز آمده است؛ چنانکه جوهری گفته است:
«قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ» گفت خدایا چطور فرزندی خواهم داشت حال آنکه کسی به من دست نزده است (آلعمران: ۴۷).
همچنین آمده است که لفظ ولد،عام بوده و شامل پسر و دختر یعنی هر دو میشود و جمع ولد اولاد میباشد (ذهنی تهرانی، ۱۳۷۶، ج ۲۹ و ۳۰، ص ۱۷۸).
مبحث ششم:
تعریف فقه اسلامی:
تعریف لغوی فقه:
در تفسیر مجمعالبیان در ذیل آیۀ ۱۲۲ سورۀ مبارکۀ توبه آمده است: «فقه یعنی دانستن و درککردن چیزی. در حدیث سلمان آمده است که او به زنی گفت «فقهت» یعنی و فهمیدی و دانستی. این کلمه در عرف به دانستن احکام شرعی اختصاص پیدا کرده و به همین خاطر به هر کسی که عالم به احکام شرعی باشد «فقیه» گفته میشود (طبرسی، ۱۳۷۹، ج ۵، ص ۸۳).
راغب اصفهانی نیز فقه را این گونه تعریف میکند: «فقه یعنی دستیافتن به علم پنهان به وسیلۀ علم آشکار (راغب اصفهانی، ۱۳۸۸، ص ۳۹۸).
۲-تعریف اصطلاحی فقه: